قلعه‌شاهی

داستان و هر آنچه از دل برآید ...

قلعه‌شاهی

داستان و هر آنچه از دل برآید ...

بازهم کار زیبایی از مصطفی حسینی 


ساز تبعیدی من


--------------------

فرشته ی بریده بال من

از عشق تا عاشق

سفر

روی بال باد می‌کند.

بانوی بار آور مهربانی

که برق برّان نگاهش

غبار خسته ی خاطرو

وحشت کابوس‌های شبانه‌ام را پاک می‌‌کند.

دیگر چه جای ابهام؟!

که در سفرهای بی‌ پایان من

دری به اتاق امن آرامش و

در جنگ و گریز‌های همیشه ام

سایه گاه خنک آسایش میشود.

چشمانی که در دریای موّاج نگاه

ناگفت را در گفت می‌‌نشاند



نه‌ قرارهای کتاب و نه‌ عادت آدمیان

که او کفایت کمبودهای من است

و نگاهش خورشیدی که نیزه هایش

برف بهمنی‌ام را

آب

می‌‌کند.

خدایا!

ساز تبعیدی من

در کدام جزیره اکنون

شروه سرایی می‌‌کند؟

جادوی جمال جاودانش را

که سخت

زیبنده و زنانه ‌ست

به کدام کلام

اکنون کدر می‌‌کنند؟!

شعری زیبا از دوست خوبم مصطفی حسینی 


--- لحظه ی خاموش ---

در این لحظه ی بی نبض خاموش
خواب زندگی
یا زندگی خواب
در من مایوس فتنه انگیز
فراموش می شود.
طرح چشمان چروکیده ی من
بسته و محو می ماند
و مار نزدیک مرگ
باقی گرمای تن را
با سرمای چسبان زبان اش
در خود
فرو می کشد.

در این لحظه ی با مرگ هماغوش
چنان آتشی
که بر آن
آبی
ریخته آید
شراب حیات
در جام این جان خراب
بی جوش
می نشیند
و از تَرَک های لبان و
ریه های نیمه ام غلیظ ترین دود غم
پیچ در پیچ
تا بی نهای ات این سقف بلند
بالا می شود.
وتو
ای دل رفته از یاد
ای کوچک رفته با باد!
در این لحظه ی ساکن بی جوش
در رود از رفتار مانده ی زندگی
در کف های کفن
فرو می روی

خداحافظ!.

نرم و خشدار، تلخ و خوشبو

احساس می‌کردم خون با تمام قدرت در شریانم جریان دارد، حتی صدای برخورد گلبولهای قرمز با دیواره رگهایم را هم می‌شنیدم. با هر پک حجم انبوهی از ترکیب نیکوتین و اکسیژن ناب طبیعت را به ریه هایم می‌فرستادم و خود را در حال قدم زدن در جنگلهای هاوانا تصور می‌کردم که همراه با خوزه مارتی[1]، ترانه گوانتانامرا[2] را زمزمه می‌کنم، آنجا که می‌گوید:


" مردی صادقم ، از سرزمینی که نخل در آن میروید ...

 و می‌خواهم پیش از آنکه بمیرم، اشعارم را از قلبم بیرون بیفشانم ....."


مست بودم و سرخوش، حتی آن دودی که با صدای جلز و ولز از آب شدن و چکیدن چربی روی زغالهای گر گرفته و قرمز بلند میشد و چشمم را میسوزاند هم برایم لذت بخش بود. می‌نوشیدم و داشتم مزه‌ی گس را برای دانه‌دانه‌ پرزهای زبانم تفسیر می‌کردم. میدانستم که با آن شراب زلال و دست ساز و آن سیگار برگِ خوش‌دستِ آلتادیس[3] و بهترین کباب دنیا که مزه‌اش هنوز زیر دندانم گیر کرده، مجبورم زیاده روی کنم.  مجبورم آنقدر زیاده‌روی کنم که دیگر هیچ خونی را در رگهایم احساس نکنم و صدای گلبولهایش را نشنوم، مجبورم آنقدر زیاده‌روی کنم که دیگر هیچ اکسیژنی همراه با بخار تتون غنی شده با نیکوتین را تنفس نکنم....

با خوزه مارتی همراه می شوم و اینبار با صدایی بلند ، آنقدر بلند که هیچکس صدایم را نمی شنود، میخوانم:


" آرزومندم دنیا را از دروازه طبیعی اش ترک کنم ......

با مرکبی پوشیده از برگهای سبز[4].... "


نرم بود و خشدار و تلخ و خوشبو، انگار از ساقه‌ای خشک ترک خورده‌ام و دوباره جوانه زده‌ام، با همان ریشه، از همان خاک. نمی‌دانم از کدام دروازه بود یا با کدام مرکب، ولی این اولین آرزویم بود که خیلی زود برآورده شد و به ناچار خودش هم شد آخرین آرزو...



[1] . Jose Marti، شاعر، نویسنده و فعال سیاسی کوبایی 1853-1895 م.

[2] . Guantanamera، ترانه سروده خوزه مارتی

[3] . Altadis، مارک معروف سیگار برگ.

[4] . قسمتی دیگر از ترانه گوانتانامرا 

لذت و افسوس

پیرمرد نشته لو دیریا و به افق نگاه شکه . بهش امگو :


-   - چه نکردی بپ ؟


نیشخندی ایزد و ایگو :


-   - لذت ابردم و افسوس اخاردم .


-   - ای بپ ، افسوس چه نخاردی ، درستن چیزی مونین ولی اصلن نگران ما مبش ، همی که به ما سالم گپ اتکردن ، ما همه دستت ابوسیم تو زحمت خو اتکشیدن . حالا بگه از چه لذت ابردی ؟


-   - نه بپ ، مه غصه شما ناخاردم ، شما جوونی و زندگی خو خوتون اسازی . مه افسوس چیزی اخاردم که 75 سال جلو چشمم هسته و ازش غافل هسترم . مه غصه خودم اخاردم که چرا زودته ، از ای صدای دیریا ، از رنگ غروب ، از ای هوای پسین بندر و باد خنکی که به صورتم اخاردن لذت امنبردن . همیشه از صبح تا شو به فکر کار و سیر کردن اشکم شما بودم . حتی شو موقع خافتن هم به فکر کار صبا بودم . هر روز لو همی دیریا کار امکردن و عرق امرختن تا شما گپ بودی . مه افسوس اخاردم که چرا تو همون روزون جوونی ، از ای همه زیبایی دور و بر خو لذت امنبردن .


با لحنی شوخی و جدی امگو :


-   - ههه ... بپ ما نگاه بکن .سر پیری تازه یادی کفتن که از بوی ماهی لذت ببرت . یعنی ای هوای گرم  و سهار بندر ایقد خاشن و ما مونافهمی ؟


- - - بره بپ ، تو بره به کار و زندگی و زن و بچه خو برس . انشالله اگه یه 30 سال دگه زنده هستری معنی گپون مه افهمی . بعد اگی یه بپی موهسته ، خداش بیامرزت .


- رفتم و چند قدم جلوتر رفتم نشتم و به دیریا نگاه امکه و سعی امکه لذت ببرم . بعد از چند دیقه همیطو که از سر و صورتم عرق شرخت بلند بودم برم ، که بابا صدام ایزه :


-   - په چه بو رفتی ؟


-   -نه بپ ، ما از همو کولر و تلویزیون بیشته استفاده ابریم . انشالله 30 سال دگه هوای بندر خنکتر ابوت .

     


مه یه قصه م

مه یه قصه م

مه یه دردم ، پــر ا غصه م

مه همون درخت پیرم

که وا یک آفتو تند فصل گرما خشک ابوت

یا که تو فصل خزون ، برگون سبزی زرد ابوت

بعد از چند روز اریزت

یا که با تگرگ و بارون تو زمستون ، امرت...

 

ولی خا ، عزیز مــه غصه مخا

هر زمستونی بهاری هم ایشه

توی اون فصل بهار

مه و تو تنها نهیم

جای هر درخت خشکیده و پیر

صد تا گل ریشه ازنت

دگه نه آفتو گرما زورش اکنت

نه زمستون  

نه خزون چاره ش اکنت

مه و تو تنها نهیم

ما یه قصه ی قشنگیم

که وا هم درد نهیم

پریم از نشاط و شادی ، دگه پر غصه نهیم